باز باران
باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانه. آب چون آبشار ریزان میریزد بر سر ایوان من به پشت شیشه تنها ایستاده در گذرها، رودها راه اوفتاده. *** شاد و خرم یک دو سه گنجشک پر گو، باز هر دم میپرند، این سو و آن سو *** میخورد بر شیشه و در مشت و سیلی، آسمان امروز دیگر نیست نیلی. *** یادم آرد روز باران: گردش یک روز دیرین؛ خوب و شیرین توی جنگلهای گیلان. *** کودکی ده ساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک *** از پرنده، از خزنده، از چرنده، بود جنگل گرم و زنده. *** آسمان آبی، چو دریا یک دو ابر،...
نویسنده :
مهندس زهرا فرجی
13:59